دوستان همیشگی من سلام
فرصتی می خواستم که با همه شما حرف بزنم. اگه حوصله داشتید و خوندید حرفای دلم رو....
این روزها درگیر کار و درس شدم. خیلی شدید. خیلی بیش از توانم. که منم انسانم و توانی دارم. و ظرفیت محدودی. همین باعث شده که دیگه نتونم مثل سابق بنویسم و بیشتر از اون نوشته های دلم و دغدغه های ذهنی خودم رو با شما به اشتراک بگذارم. خسته شدم از دنیای مجازی که بارها هم گفتم ازش بشدت دوری می کنم. دوری من دلیلش فقط اینه که برای زندگی در دنیای واقعی هم وقت کم میارم.
این سال ها که از وبلاگ اولم تا همین خونه ی موقتم دوستان زیادی کنارم بودند. برای نوشته های ساده من وقت گذاشتند. منوبا دقتی که خودم هرگز نداشتم خوندند. انتقاد کردند و .... دوستان زیادی پیدا کردم که بعضی از دوستی ها تا الان هم مونده و گاهی هم شده که دوستی ها در یه مقطع به دلیلی ناشناخته تموم شده. خیلی وقتا سعی کرم که بخونم شما رو همونطور که شما می خوندین و البته ناگفته پیداست که هرگز مثل شما موفق نبودم. نه خواهر اینترنتی داشتم و نه برادر اینترنتی همونطور که خیلی مرسومه. دوست بودیم با تمام قواعد دوستی. گاهی با شما خندیدم گاهی گریه کردم. و الان نیاز به استراحتی بسیار بیشتر از این وقفه های این مدت نیاز دارم. هرگز و هرگز وبلاگ نویسی رو کنار نخواهم گذاشت. اما نیازی هست که کمی استراحت کنم. کمی به کارای عقب افتادم برسم. کمی زندگی... کمی هوای تازه...
خیلی از دوستانم جویای ماجرای کتابم شدند که باید بگم با تمام مشکلات مجوز کتابم رو گرفتم و البته مجبور شدم بسیاری از نوشته های خودم که خیلی دوستشون داشتم رو بدلیل اختلاف سلیقه با وزارت ارشاد حذف کنم. تغییر رو هرگز نپذیرفتم.
امیدوارم تا آخر امسال کتاب 70 صفحه ای من با نام (( پاییز ، باران، بی چتر)) از چاپ بیرون بیاد و وظیفه خودم می دونم اطلاع چاپ و پخشش رو در همین وبلاگ بنویسم.
از خیلی از دوستانم خیلی چیزا یاد گرفتم. اسم نمیارم چون همه برام عزیزن. اما با تمام وجود دلم برای شما تنگ میشه. زود میام. با دعای شما دوستان عزیزم.
سبز باشید و بی کران
علی نیک رفتار
بیست و پنجم آبان ماه نود
خسته ام....
بیش از تمام بودن های بی هدف
تمام ِ دنیای ِ من این روزها
خلاصه در رفتن و برنگشتن های نفس هایم شده
نه آغازی....
نه پایانی....
بگذار دستی بیاید
دستی آشنا با تپش های قلبم
مرا بنشاند روی ِ اسب ِ خاطرات
و نا کجا....
شروع ِ انتهای من باشد....
بسیار زیبا
بسی لذت بردم
سلام علی عزیز
چقدر خوشحال شدم از دیدن کامنتت .. و چقدر دلگرفته برای خوندن پستت ... و ما همیشه منتظرت هستیم تا سبک بال تر و با آسودگی بیشتر دوباره برگردی و بنویسی برامون ... ما هم بخونیمت ....
من با اجازت که قبلا هم به من داده بودی این شعرت رو کپی کردم و به اسم خودت با اجازت ازش استفاده میکنم ... البته نه در وبلاگم ... امید وارم همیشه ایام خوش و خوشبخت و سلامت باشی ....
دوست عزیز و محترم من
سلام علی عزیز .. مردی خستگی ناپذیر که مدت های زیادیست افتخار دارم باهاتون همکاری کنم.. سلامتی از آن تو دوست خوبم
راستش خواندم آوای دلتان را و بغضی غریب سینه ام رو گرفت با این که می دونم بر می گردید ... حس کسی رو داشتم که برای بدرقه ی مسافری رفته ام.. ولی این بار سفری برای تجدید قوا
امیدوارم نیروی تازه ای پیدا کنید و دوباره باشید ...
هر جا هستید و در هر حالی خدا یاورتون باشه و دل آرام و شاد باشید
تشکرازحضورتان
انشاالله در درس هایتان موفق باشید
درزندگی علاقه واموزش دیدن سبب موفقیت است
نبودنت آزار میده زود برگرد
میدونی همه جوره کنارت بودم ...
منتظر میمونم تا پر بار تر برگردی و مثل قبل خونه ی اولت وبلاگت باشه ..
مواظب روح نویسندگیت باش اونم به توجه نیاز داره ...
این نوشته هم خیلی خوندنی بود
یادگاریت مثل همیشه توی ذهن و وبلاگ من ثبت شد ممنون
کم بودی و دیر فهمیدت
حواست به دوستات باشه (خواهر برادر که نداری)
زود برگرد دلم واست تنگ میشه
آلنی عزیز
همیشه خوندمت و هربار به تازگی در نوشته هات غبطه خوردم
بی صبرانه منتظر انتشار کتابت هستم
من طرفدارتم!
کوک باشی[گل]
i lov u man.
alenie azizam.. Cheghad delam tang shode bud barat..
Nemidunam chera kheyli duset daram.. Be har hal omidvaram hamishe *sabzo bi karan bashi*
Jat khali mimune ta bargardi..
سلام. ان شاءالله که با روحیه ای قویتر برگردید. ممنون از حضورتون. شاد باشید
سلام
خیلی ممنونم از حضور گلتون و تشکر از این سروده های دل نشین . امیدوارم هر چه زودتر شاهد انتشار اثر شما باشیم و بخونیم و لذت ببریم
با آرزوی توفیق روزافزون شما
روزتون خوش
گرچه چشمان تو جز در پی زیبایی نیست
دل بکن!آینه این قدر تماشایی نیست
حاصل خیره در آیینه شدن ها آیا
دو برابر شدن غصه تنهایی نیست؟!
بی سبب تا لب دریا مکشان قایق را
قایقت را بشکن!روح تو دریایی نیست
آه در آینه تنها کدرت خواهد کرد
آه!دیگر دمت ای دوست مسیحایی نیست
آنکه یک عمر به شوق تو در این کوچه نشست
حال وقتی به لب پنجره می آیی نیست
خواستم با غم عشقش بنویسم شعری
گفت:هر خواستنی عین توانایی نیست
گاهی لازمه برای جون گرفتن یه ماهی...اونو از آب کشید بیرون...!
شعر خودم به خودت:
گاهی نخوان
بگذار آرام بمیرند
بگذار این ولگردها
در پرسه های مغزم»گلویم
بچرخند...
بلکه احساسم را دزد زد!
گاهی نخوان
چیزی برای گفتن نیست
نه قافیه ی دلربایی
نه وزن سنگینی
باورت شود که من
از این سالهای وابستگی
تنها لحظه ای را برای خود دلبسته ام
شاید از سیلی خستگی
سیلی آمد
و این دست گلم را هم
آب برد...!
اگر آرزویی درست باشد ، هر مانعی را که در برابر تحقق آن بایستد از سد راه بر میدارد .
تبریک میگم ، منتظر چاپ کتابت و همچنین برگشتن خودت هستم .
سبز باشی و بیکران .
امیدوارم کتابت ب زودی چاپ شه...

موفق باشی
این روزها نوازنده ی خوبی شده ام
دلم شور می زند
چشمانم تار................
ترنم باران منو فراموش نکن!!!!
با اینکه از خوندن این پست دلم حسابی گرفت..ولی این نبودن میارزه..موفق باشی رفیق!!
منتظرتیم..: )
سلام.امیدوارم جزو اولین خواننده های کتابات باشم.استراحت خوبه.ولی توقف نه...
می روم جایز نیست
من رفتم...!!!
سبز باشی و بی کراااااااااااااااااااااااان!
سلام علی نیکرفتار!
پس اسمش همون پائیز باران بی چتر شد!
حقشه توی پائیز چاپش کنی! پائیز!پائیز!
توی این روزا انگار همه دارن دنبال ی چیزی میدوان!
همه چیز فشرده شده!
به هر حال موفق باشی!
در پناه خدایی که نزدیکتر از نزدیکه!
خسته نباش ، یه روز خوب میاد ...
ba enerji v roohiei 2chandan motazeretim
بعد از من و تو ـ از من و تو ـ یادگار چیست ؟
تمام ِ دنیای ِ من این روزها
خلاصه در رفتن و برنگشتن های نفس هایم شده
سلامممممم
شعر زیبایی بود
بهم سر بزنی خوشحال میشم
دز خود تنیده ام چنان که داوینچی پیکاسو را روایت کند
سلام عزیزم
خوبی؟
مرسی از حضورت
منم به روزم حتما بیا
منتظرم
[گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل]
سلام
تاحالا فکر میکردم شما خانم هستید!
به هر حال از بودن تان خوشحال بودم و از نبودن تان ناراحت خواهم شد
سبز باشید و بی کران
قصه ام برعکس آدمهاست؛ حالم را بپرس/
از مسیحایی که جانم داده قاتل بودنش...
سلام
تو این مدت که باهم بودیم خیلی خوب بود . امیدوارم کتابت به زودی زود چاپ بشه و مارو هم فراموش نکنی
موفق باشی[گل][لبخند][گل]
از دست عزیزان چه بگویم گله ای نیست
گرهم گله ای هست دگر حوصله ای نیست
سرگرم به خود زخم زدن در همه عمرم
هر لحظه جز این دست مرا مشغله ای نیست
دیری است که از خانه خرابان جهانم
بر سقف فروریخته ام چلچله ای نیست
در حسرت دیدار تو آواره ترینم
هر جند که تا منزل تو فاصله ای نیست
لذت های دنیوی سایه خوشبختی هستند، زیرا ماهیتی گذرا دارند ؛
خوشبختی حقیقی در عشق است،
جریانی همیشه جوشان که از روح سرچشمه می گیرد؛
و او که این جریان را هماره در هر شرایطی
از سخت و آسان برقرار نگه می دارد،
خوشبختی را در آغوش خواهد گرفت،
لذتی که منشایی نه بیرونی، که درونی دارد .
دلم که می گیرد ٬ آرام خودم را در آغوش می گیرم ...
خـــودم به تنهـــایی ٬
دست نوازشی بر ســــرم می کشم ... لبخند می زنم و آهستـــه می گویم :
" گریه نکن عــــزیـــزم ... من هسـتم ...
خودم به تنهــایی ، هـــوای نداشته ات را دارم ! "
جای خالی شما کاملا حس میشه
از اینکه بر میگردید با انرژی بیشتر خوشحالم
امیدوارم وقتی برگشتید خبر چاپ کتابتون رو بشنویم
و در آخر "هر کجا هستی باش آسمانت آبی و دلت از غصه ی دنیا خالی"
استادی بر جسته (هُتی) به زندگی اش معنای بیشتری داده بود
تمام عمر برنامه اش این بود،وفقط یک بار ،این برنامه بهم خورد،صبح وقتی احساس
می کردکه بیدار است،قبل از آن که چشمانش را باز کند،می گفت:هتی،
این نامش بودهنوز این جا هستی؟
وبه خود جواب می داد(بله استاد)وبعد می گفت (خوب است)،
شاگردانش فکر می کردند دیوانه شده و از او پرسیدند/،چرا این کار را می کنی؟
گفت:او همیشه پیش خدمت خوبی بوده،در ساعت خوش ،ساعت بد،درتاریکی،
روشنایی،اولین چیزی که می خواهم بدانم این است که (هُتی) در دسترس هست
یا رفته و لحظه ای که بگوید (بله استاد)برای کار روزانه پر از انرژی می شوم،
جواب بله او این قدر زیبا و خوب است
شاگردان گفتند :کسی آن جا نیست،خودتان هم می پرسید وهم جواب می دهید
هُتی گفت :از بیرون این طور به نظر می آید و آن چه به نظر می آید درست نیست
من از درونم می پرسم(هُتی این جا هستی؟)این ذهن من است که می گوید
(بله استاد)تا آنجا که به من مربوط می شود،
سوال وجواب از دو منبع جدا گانه می آید.
در تمام طول عمر یک بار ...و آن روز مرگش بود _ اوچشمانش را باز کرد،شاگردان
متعجب شدند،عادتی طولانی در زندگی،همچنان منتظر بودند،یک چیز گم شده
چه اتفاقی افتاد؟
سکوت...!
استاد امروز فراموش کردید؟نپرسیده اید،آیا پیر شده اید؟ فراموش کرده اید؟
هُتی خندید وگفت: یادم نرفته،پیر هم نمی توانم بشوم _ تا ابد جوانم،
خودم نمی پرسم چون نمی خواهم هُتی رادر شرمساری قرار دهم
گفت: به این دلیل که امروز(هُتی) نمی تواند بگوید (بله استاد)آخرین روز زندگی من
است،می بایستی در نیمه شب می مُردم،کاری کردم تا صبح نفس بکشم تا بیایید برای آخرین بار شما راببینم وشاید هم شما برای اولین بار مرا ببینید.
چشمانش را بست وگفت:(هُتی ،بسیار خوب حالا می توانیم برویم)وگفت:بله استاد
از نیمه شب آماده ام حالا وقتش است.
دیگر زمان ُزمانه مجنون نیست
فرهاد
در بیستون مراد نمی جوید
زیرا بر استانه خسرو
بی تیشه ای به دست کنون سر سپرده است
در تلخی تداوم و تکرار لحظه ها
ان شور عشق
عشق به شیرین را
از یاد برده است.
تنهاست گرد باد بیابان
تنهاست
و اهوان دشت
پاکان تشنگان محبت
چه سالهاست
دیگر سراغ مجنون
ات دلشکسته عاشق محزون رام را
از باد و از درخت نمی گیرند
زیرا که خاک خیمخ ابن سلام را
خادم ترین و عبد ترین خادم
مجنون دلشکسته محزون است
در عصر ما
عصر تضاد ُعصر شگفتی
لیلی
دلاله محبت مجنون است...... دلاله محبت مجنون است.....
لحظه ی دیدار نزدیک است
دلم میخواد بعد از استراحت، ایستاده و محکم با عزمی فرای تصور آدمی، زندگی رو بگذرونی. دلم میخواد همیشه موفق بمونی.
تو یه مدت نیستی اما من با وجود وابستگی شدید، وبلاگ رو تعطیل کردم.
ولی... مشتاقانه منتظر می مونم تا کتابت چاپ بشه و بخونمش
آخرش هم اینکه همیشه خوب بمون
روزی از روز ها...
شبی از شب ها ،
خواهم افتاد و خواهم مرد ،
اما می خواهم هر چه بیشتر بروم .
تا هرچه دورتر بیفتم ،
تا هرچه دیرتر بیفتم ،
هرچه دیرتر و دورتر بمیرم .
نمی خواهم حتی یک گام یا یک لحظه ،
پیش از آن که می توانسته ام بروم و بمانم ،
افتاده باشم و جان داده باشم ،
همین
سلام
حالا که من بازگشته ام تو رفته ای
آلنی عزیز، مرسی از اینکه من رو هم دوست خودت دونستی
مرسی از این وبلاگ پر از خودم
این نوشته ی اخیرت هم عین خودمه
با این تفاوت که من کتابی در دست چاپ ندارم
آلنی خیلی دوست دارم کتابت رو داشته باشم
یعنی خیلی زیاد
پس به امید اون روز
استوار باشی چون کوه همواره خندان هم . . .
سلام
ببخشید دیر کردم، این چند وقته زیاد اوضاع خوبی ندارم
کم میام
زیبا بود، مثل همیشه، خیلی شعراتو دوست دارم
بی صبرانه منتظر چاپ کتابت هستم
کاش چیزیشو حذف نمی کردن
موفق باشی
تبریک میگم بابت مجوز
بهترینها رو برات ارزو میکنم
موفق باشی
با سلام.
کتاب ها فراموش نکردند
پرستویی که گریان نشد هرگز
بازنگشت از خویشتن
و تا بینهایت رسوا کرد:
ما رایت الا جمیلا
امیدوارم در ایام عزاداری به خصوص تاسوعا و عاشورای حسینی، این حقیر را از دعای خیر خود محروم نفرمایید.
امروز دلم بد جوری میخواست نوشته تورا بخواند, شاید یک سالی شد به این بلاگ ها سر نزده بودم, شاید دلم میخواست به گذشته ها برگرده زمانیکه در بلاگفا میامدم تو بلاگت و به ناگفته هایت فکر میکردم... چقدر زود میگذرد این زمان... مثل همیشه عالی هستی ؛ و امید وارم دل تنگی ها رهایت کنند!
سلام خوبی خوشحالم که کتابت در حال چاپ هستش منم تصمیم گرفتم برم سراغ چاپ نوشته هام !! منتظر هستم که خبر چاپش را بهم بدی تو همیشه زیبا می نویسی و من نوشته هاتو دوست دارم امیدوارم در دنیای حقیقی خوشبختی واقعی را پیدا کنی ولی این دنیای مجازی را فراموش نکن موفق خوشبخت سالم و شاد باشی
آفرین پسر این عالی بود.
سلام و دیگر هیچ!
امروز ..
تازه فهمیدم ..
در چه بلندایی آشیانه داشتم...
وقتی از چشمهایت افتادم...
هنوز دست و پای دلم درد می کند ..
چقدر شکستن، سخت است ..
وقتی تو داری نگاه می کنی.........
سبز باشی
سلام
چه بد؟!
ایستاده ... نشسته ... دراز به دراز ... کجایی مرگ ...
اومدی یادم بنداز آدرس لینکتو عوض کنم
سلام دوست عزیز........ خیلی وب زیبایی داری ....... وبت رو دوست دارم.
من آپم........ خوشحال میشم به وبم سر بزنی و من رو با نظرت همراهی کنی. منتظر حضورت هستم..... همین امشب بیا...... نظر یادت نره